لعنت بر حسین و جد و آبادش

وقتی یک مرتیکه الدنگ مشنگی مثل خامنه ای آدمکش رهبر کشوری مثل ایران باشد و یک مشت پدر و مادرهای خنگی که ما داشتیم و شور بیشعور پنجاه و هفت را راه انداختند برایشان و آنها هم مثل گاو به خیابانها ریختند و شاه چمدان به دست هم که با ترس کشور را ترک  کرد و سرنوشت میلیونها آدم و آن  آب و خاک گرامی را به دست خمینی دجال قبرستان رونده سپرد، خوب چه توقعی از من میرود که جانب حرمت را نگه دارم زمانی که چهل سال از زندگیم را در حیرانی این بازی روزگار گذراندم که چه شد؟

تا چشم گشودیم دود بود و لاستیک  آتش زده وسط خیابان و گاز اشک آور و سربازهایی که بایست حریم مرزهای کشور باشند با لوله های تانک گیر کرده  به  درختهای خیابان و……. و باز اتوبوس پیمایی جاوید شاهی خانواده های افسران آرتش در برابر راهپیمایی  مرگ بر شاه گویان مردم قشر حاشیه نشین که بعدا استادان دانشگاه نیز در بالای ساختمانهای دانشگاه پهلوی و رصدخانه شیراز! در ماه به دنبال صورت خمینی بودند!! عجبا از این خر مهره گان  روزگار ما که به گند کشیدند ایران و ایرانی و منطقه و جهان را با حماقت وصف ناپذیرشان

بعدش هم باز دود و جای گلوله بر ارگ کریمخانی و دستهای خون آلود که اثرشان بر دیوارهای باغ ملی خیابان پهلوی مانده بود. کم کم که روزگار گذشت و خیابان پهلوی طالقانی شد،‌خونها نیز رنگ خودشان را باختند و چندی بعد نیز که طالقانی سرش به زیر آب رفت دیگر حتی کورسویی از خون دستها بر دیوار کنار کتابخانه و باغ ملی نمانده بود

چیزی از این بلبشو و خر تو خر ها و بگیر و ببندها و جر و دعواهای خانوادگی بر سر احزاب و …. نگذشته بود که ناگهان عصر یک روز تابستان صدای آژیر قرمز را برای نخستین بار شنیدیم  و رادیو گفته بود که عراق حمله کرده به ایران

هنوز خشم سوزاندن برگهایی از کتاب فارسی( پارسی) دوم ابتدایی که داستانی در مورد ساسانیان بود و تا هنوز آنرا نخوانده ام و حسرتش را بر جگر دارم ،‌فروکش نکرده بود که حال خبر از حمله کشوری عرب زبان به کشورمان میشنیدم. کشوری که تا دیرزمانی نه چندان دراز بخشی از کشور نازنین خودمان بوده است و …. جزء کشورهای حامل تمدن ایران ( البته به غیر از زبان تازی) و حالا جنگ شده بود

اضطراب خاصی کودکی ما را فرا گرفته بود،‌همه چیز تنگ و ترش شده بود،‌مدیر مدرسه که سردبیر حزب رستاخیز و نشریه رستاخیز فارس نیز بود( آقای شرقی) حال تبدیل به مرد محتاجی شده بود که میخواست از هر طریقی که شده پولی به دست بیاورد تا زندگی را سپری کند،‌ آه شرقی کجایی که ببینی همان دانش آموزانی که شعار مرگ بر شاه میدادند و تو آنها را نصیحت میکردی،‌امروز از بلا نسبت خوردن خودشان…. چه بگویم

از مدرسه عریض و طویل شرقی در یک مدرسه یک شیفته با تغذیه رایگان،‌رسیده بودیم به مدرسه مطهری ،‌دختر و پسر جدا،‌بدون تغذیه و مدرسه دو شیفته با حضور معلم دینی و انجمن اسلامی و اه چه متعفن بود این گذار و گذر با نمازهای اجباری به زبان عربی

از آن مدرسه بزرگ رسیده بودیم به یک خانه اعیانی با ده پانزده  اطاق که هر اطاق یک کلاس شده بود و درختهای نارنج در حیاط که با منگنه برگهایشان را به هم میدوختیم با زودتر بزرگ بشوند و بالا بروند  تا هنگام بازی  و دویدن در حیاط آن خانه اعیانی که به صورت قصبی مدرسه شده بود ، سرمان به شاخه هایشان گیر نکند و چه خوشبوست بوی عطر بهار نارنج در اردیبهشت ماه شیراز

بوی خون و کشتار به راه بود،‌ شماره تلفن ما ۴۱۰۵۰ بود  و یک روز تلفن زنگ خورد و چون من کودک هفت ساله ای بودم که خیلی باهوش و اهل بحث و …. بودم ازطرف سپاه پاسداران دعوت شدم برای بازجویی! زیرا نام من و شماره ام در کتابچه یکی از اعدامیها بوده است

روزها سپری شدند و هر روز میدیدم که چه بدتر میشوند و در این عبور از بدیها به بدترینها بود که به سن بلوغ رسیدیم و جامعه ای که داشت برای اسلام ناب محمدی خودش را آماده میکرد با تابلو عشق ممنوع روبروی ما ایستاد

عشق ممنوع

موزیک ممنوع

رقص ممنوع

دوست دختر ممنوع

رانندگی ممنوع

 حال ممنوع

خندیدن ممنوع

کوه رفتن ممنوع

دوچرخه سواری ممنوع

موتور سواری ممنوع

نوار کاست ممنوع

نوار ویدیو ممنوع

پیاده روی ممنوع

و در این ممنوعیت ها بود که با برک دانس و هلکوپتری و موهای طاق زده و پاچه های آنچنانی آشنا شدیم و  به جنگ ممنوعیتها رفتیم

اگر دوست خانوادگی بود که عکسی بر دیوار داشت و زیر آن نوشته بود که پرنده مردنی است ،‌پرواز را به خاطر بسپار و آن عکس دختر پا پسر جوانی بود ،‌بویی از اعدامهای ۶۷ به مشامت میرسید

اگر دوستی داشتی که عکس پدرش را یواشکی به تو نشان میداد که افسر نیروی هوایی بود و همیشه فقط عکسش بود و هیچوقت خودش نبود و مادر دوستی که هیچوقت لبخند را بر لبانش ندیدی و مثل مادر ندیده هاچ زنبور عسل همیشه در تلاش و کوشش بود،‌آنوقت میفهمیدی که پایگاه شاهرخی و کودتای نوژه ای در کار بوده است و چندین نفر اعدام شدند

و کم کم چهره خمینی محبوب برای برخی منفور میشد

برای آنها که دست به دست او دادند برای نابودی ایران و من آنها را الدنگ مینامم

بعدش هم شور و شوق جوانی برای رفتن به جنگ و سنگرساز بی سنگر شدن

دیدن نصیری که کاسه لودر را با شن پر میکرد و روبروی گلوله مستقیم تانک میگرفت

دیدن گودرزی که رفته بود از عراقیها لودر و بلدوزر میدزدید

دیدن شهریاری که تیر از سمت راست سرش وارد شده بود و از سمت چپ خارج شده بود و مرده شور متوجه میشود که زیر پلاستیک شهید اندکی بخار جمع شده است و متوجه زنده بودن او میشود

جالب بود که فقط چشم راستش را از دست داده بود و دوباره میخواست به جبهه برگردد که دکتر ها به او این پروانه را نمیدادند

و عاشق شهادت شدن،‌ و بیچاره شاهرخ آموزگار زبان انگلیسی که چقدر حرص خورد تا نگر دانش آموز عاشق شهادت را تغییر دهد

و جنگ تمام شد با خفت   که پرسش این بود تکلیف نیروهای جنگنده چه میشود؟

آنهمه انرژی و پول که هزینه میشد اکنون کجا بایست دوباره به هدر برود؟

و باز بوی خون و کشتار به مشام میرسید

خمینی دجال مرد و همسایه صبح ساعت هفت جیغ زد و ما را که بر پشت بام خوابیده بودیم از خواب پراند،‌فقط همان یک همسایه خمینی دوست بود،‌مابقی برخی متظاهر به دوستداری خمینی بودند چون مدیر کل بودند و برخی هم تره خورد نمیکردند

اعتراض ما در روز مردن خمینی پوشاک آستین کوتاه پوشیدن بود وخوش تیپ در مسیر قدم زدن!  ما را داشتند میکشتند و ما چه راحت از سر تقصیر آنها گذشتیم

لحظه به لحظه زندگی ما را از بین میبردند

درگیریها با معلم دینی،‌مسيول انجمن اسلامی و همه الدنگهایی که ما الدنگی آنها را بر نمیتافتیم

گذشت و گذشت و گذشت تا به امروزه روز میرسیم

در لندن

پس از چهل سال

و هر روز الدنگهایی را میبینم که تقاضای پناهندگی میدهند ،‌آنهم پناهندگی سیاسی ولی چون الدنگ هستند هیچ کاری برایش نمیکنند

نمونه قصه هایش را زیاد دارم که به زودی با عکس اینجا می آورم

حقیقتش خواستم فیلم بکنم که وقتش را ندارم و آنها نیز ارزشش را ندارند ولی الدنگ هستند چون خودشان میدانند که الدنگ هستند

مثلا کیس زرتشتی گری میدهند و در مسجد خامنه ای آدم کش بی همه چیز سینه میزنند و نان حکومت اسلامی را میخورند که از پول جاکشی هم بدتر است

مثلا پریده موسیقی که چه عرض کنم،‌حتی گلاب به رویتان ریده موسیقی ایران هم نیستند که پدیده معرفی شان میکنی و کلی بال و پر بهشان میدهی و حتی مدعی تغییر نام میشوند که از نام عربی به نام ایرانی بر میگردانند ولی شان و لیاقت و شخصیت و به قول دوستانی که او را دیدند و کمک به حال و سرپناهش بودند،‌معرفت و شعور ندارد و با آنکه اداعای تغییر نام از عربی به ایرانی را دارد ، میرود و برای سامی یوسف نان به نرخ روز خور بی همه چیز که از فرهنگ ایران به دور افتاده است و دستمال به دستی عربها را میکند ،‌مینوازد و کماکان مینوازد و کماکان مینوازد و عجب نان به نرخ روز خورهایی هستند این الدنگها

مرتیکه الدنگ مگر ما نوکر و عمله ات بودیم که اینهمه به تو کمک و خدمت کردیم که تو مثل اون الدنگهای دیگه حتی حرمت نوروز را نگه نداری و یک تماس هم نگیری – حالا رفت و آمد و آوردن وسایلت از فرودگاه ،‌آوردن خانواده ات از فرودگاه،‌پیگیری کارهای اداری و حقوقی و پناهندگی ات  و پول قرض دادنها به تو به کنار ولی مردک دستت میشکست جند جعبه گز  یا سوهان برای این همه محبت بگیری دستت و پیشکش بکنی به این چند نفر آدمی که اینهمه به تو محبت کردند. واقعا گاو پیش برخی پرفسور هست ،‌ولی خواستم بهت بگویم که خودتی . چون وقتی رفتی به اون دوستی که چند ماهی در خانه اش خوردی و خوابیدی و به او هم نارو زدی ، گفته بودی که آرشید به زور پول به من قرض داده است ، آخر گفتم مرتیکه الدنگ تو مثلا خیر سرت هنرمند هستی و بهتر است که یک هنرمند به بنایی و کار ساختمان نرود،‌با تو قرار دادی بستم که مثلا فکر نکنی که منتی سر تو باشد برای آن وجهی که به تو میدهیم ولی با کمال تاسف شما حتی یک ساعت نیز برای آن قرار و قرارداد نگذاشتی و آنوقت میگویی که آرشید به زور به من پول قرض داده است…….. آه که  متاسفانه از این الدنگهای بی معرفت و شعور در سپاه خامنه ای جاکش بسیار زیاد هست که من به زودی همه را با مدرک و نام دقیق بالا میگذارم و حتی اگر برسم که آنها را فیلم میکنم و در یوتیوب میگذارم

یا اون الدنگ لقمه به حروم و بی حرمتی که حرکت اعتراضی من به اکبر گنجی  و طرح اسلام صلحش را میبیند و بعد میرود مینویسد که من آدم حکومت اسلامی هستم،‌ای بی آزرم بی معرفت که علیرغم الدنگ بازیهایت چقدر دلم برایت میسوزد،‌مخصوصا زمانی که نوجوان بودی و در تعطیلات مدارس درب پانسیونها را میبستند و تو هیچ جا به غیر از زیر پلها و … نداشتی بخوابی. همیشه این شخصیت اتچ دن اتک تو را که میبینم از فشارهای روانی و جسمی که به تو آمده است در آن دوران سخت را متصور میشوم و دلم برایت میسوزد ولی الدنگ ایران را با این کمبودهایت نسوزان و یک رزمنده ایران را نخواهی که پایین بیاوری و همکار خامنه ای بشوی ،‌هرچند که اینک در تلویزیون ان و گه ( من و تو) که مستقیما از حکومت ننگین تامین هزینه میشود، این سوپاپ را به خوبی میکشی برای بقاء حکومت ننگین اسلامی

حیف که مرام من این هست که ایرانی نبایست ایرانی را در کشور غربت به پلیس و دادگاه بکشاند وگرنه با قانون لیبل چنان بلایی بر سرت می آوردم که رب و روبت را یاد بکنی مرتیکه الدنگ چرت نویس

این شهر پر هست از الدنگ، بله پر هست از الدنگهای ریز و درشت که با بی بی سی ملعون مصاحبه میدهند و سر و دست میشکنند که معروف باشند و بهای معروفیتشان فروختن میهن باشد

 الدنگهایی که با پول دولت همیشه دشمن ایران یعنی اعراب ، تلویزیون میزنند و حتی نمیدانند که هزینه ساته لایتشان چقدر هست،‌الدنگ نوری زاده با تو هستم که خواستی خودت را به واسطه دوست مشترک به ما بچسبانی ولی راهت رو بستم

شما الدنگها بوده اید و هستید که این شهر هنوز یک بنیاد ایران ندارد

شما الدنگها بوده اید و هستید که این شهر مرکز اسلامی خامنه ای آنچنانی دارد

شما الدنگها بوده اید و هستید که اپوزیسیون تبدیل شده به پوفیزسیونی که اگر بگیرند و آنرا بچلانند، چند ده کیلو شیره از هر روز آن میچکد

یا آن مرتیکه سبیل تاب که سرجوخه بوده و خود را سرهنگ اعلام میکند و در هر جلسه ای که مینشیند سهم میز خودش را نمیدهد ولی نامه مینویسد به رییس جلسه میدهد  که فلانی را حواستان باشد

مرتیکه مفت کش پنج واحد پول سهم میزش را نمیدهد بعد توهم  افسر بازرسی به او به دست میدهد

یا آن مرتیکه الدنگی که حقوق بازنشستگی از حکومت ننگین اسلامی میگیرد و سر میز مهمترین جلسات اپوزیسیون ( پوفیزیسیون) نیز مینشیند و جالبتر آنکه همسرش پای ثابت مسجد خامنه ای در لندن هست برای نذری دادن ها و نذری گرفتن ها و سفره های عباس و گند و گه هایی که به راه هست

یا آن الدنگی که میگوید پنج دوره نماینده مجلس اعلیحضرت بوده است و سال گذشته که چهارشنبه ای بود و نهار با هم بودیم وقتی در روز مردن حسین عرب شراب را بر میز گذاشتم با وقاحت تمام گفت که ما بچه مسلمانها روز مردن حسین ابن علی شراب سر میزمان باشد،‌این یک الدنگ ۹۵ ساله هست که حال شما از من میخواهید که من چه حرمت و احترامی برای اینها قایل باشم، همه اینها که باعث بقای الدنگ بزرگ یعنی خامنه ای هستند

جالب آنکه در همان روز نیز عکس رضا مظلومان یا کورش آریامنش را بر روی آیپدم گذاشته بودم و با یک شمع زیرش بیاد بزرگواری و عظمت آن مرد

حال دیگر طی این چند دهه زندگی در این شهر الدنگهای زیادی دیدیم که سر فرصت به تک تک آنها میپردازم که پانصد یا هزار سال دیگه بدانند که چرا ایران چنین بود و چنین ماند و چرا جهان رو به ورطه سقوط و ناکامی گذاشت

زیرا وقتی که کشوری مثل ایران از فرهنگ شاهنامه به دور افتاده باشند و شناختی نسبت به آن اسطوره ها و … نداشته باشند و گیو و گودرز و فریدون و ایرج و سلم و تور و پریدخت و سام و زال و رستم و سیاوش و افراسیاب و کاوه و بهرام و …. را نشناسند و در عوض علی عرب و حسن عرب و حسین عرب و ……همه این گند و گه های وحشی را بشناسند و مبدا تاریخشان را رفتن مرتیکه عرب محمد از دهی به ده دیگر در عربستان بدانند،‌خوب این مردم الدنگ هستند،‌حال فامیل من باشند، همشهری من باشند،‌هم میهن من باشند

در خارج و یا داخل کشور باشند

یک مشت الدنگ نا کار آمد که از پوفیزسیون شیره ای و تریاکیش بخاری بلند نمیشود و کلا نسلی هستند که جهت تخریب نسل ما آمده اند و من دیگر طاقتم طاق شده است

برای چه به خامنه ای الدنگ و همه الدنگهایی که روش خامنه ای را تقویت میکنند بایستی احترام گذاشت؟

برای چه بایست به صاحبان طرح جنبش فریب سبز وقعی نهاد و الآن کم کم وقت سر بیرون آوردنشان از تخم هست که دوباره یک تاخیر و یک بازماندن حکومت ننگین اسلامی در کشور ایران زمین ، کشور قهرمانان با حمایت بی بی سی و وی آو آ که یک مشت پوفیوز الدنگ بروند و با آن شبکه ها همکاری کنند و یک مشت پوفیوز تر سر و دست بشکنند که بروند و یک مصاحبه با آنها بدهند ،‌پنجاه شصت پوند بگیرند و یک تاکسی هم برود دنبالشان و آنها را باز گرداند به کلبه های تحقیر شده شان

متاسفانه در این شهر الدنگ چپی و الدنگ جمهوری اسلامی و الدنگ بی تفاوت و الدنگ پناهنده سیاسی که میگوید من کار سیاسی نمیکنم و الدنگ علاف و بیکار بسیار زیاد هست ولی چند مرد آزاده سراغ دارید که یک ساعت کار مفید برای ایران و برای کودکان کار آن سرزمین بکند در زیر پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان که الدنگهای مجاهد خلق ضبط صوتی ( چون وقتی هر پرسشی که از هرکدامشان بکنی، مثل نوار کاست ضبط صوت پاسخ میدهند) هویت آن پرچم شیر و خورشید را نیز به گند کشیده اند

خلاصه الدنگ زیاد هست

از اروپا تا آمریکا – از تلویزیونهای مثلا پوفیزیسیونی تا تلویزیونهای بشکن و بالا بندازی

حالا هی به من میگویند که پرده حرمت کجا رفت؟

پرده حرمت را لولو برد،‌دارند مارا میکشند و خاکمان را به توبره میکشند و ناموسمان را به کشورهای حاشیه خلیج و اروپا دارند صادر میکنند آنوقت حرف از ادب میکنید

من میخواهم با دشمنم بی ادب بجنگم به کسی هم ربطی ندارد

دشمن ایران من نیز همکارهایی دارد مثل بی تفاوتهایی که شوهرشان را ساعت یک شب میبری استودیو ،‌یک مصاحبه باهاش میکنی و یک ریال پول هم نمیگیری به غیر از پنجاه پوند دستمزد برای کارگر فنی که مستقیم نیز به خودش پرداخت میشود و بعد همسرش را هم که می آوری میپرسد: که مگر فلانی پناهنده سیاسی شده است؟ آه من نمیدانستم که سیاسی شده است وگرنه نمی آمدم……. ارواح عمه خامنه ای که اگر تو راست بگویی…. دشمن ایران من دروغ و دونگ هست و الدنگهایی که دروغ میگویند،‌برای پیشبرد کارشان دروغ میگویند ،‌برای قلاب انداختن به دیواره های سقوطشان هر روز و هر شب در طرح و نقشه برای سوء استفاده از دوست ، برادر،‌خانواده و دیگران هستند

حال نمیدانند که بر مبنای قاعده روزگار که باد بکاری،‌طوفان درو میکنی

و این طوفان من هست که به زودی با فیلم می آیم

آخوند مرکز اسلامی منتظر باش

پ ریده موسیقی ایران منتظر باش

 الدنگهای مرکز اسلامی خامنه ای- دفتر جاکشی لندن  بروها منتظر باشید

آخ که اگردردسر این الدنگهای نان به نرخ روز بخور را نداشتم که همینک کیس دولت فخیمه انگلیس را که آماده کرده ام به مناسبت نسل کشی بیش از پنجاه درصد از هم میهنانم در سال ۱۹۱۷ به دادگاه میبردم

آخ که دلم میسوزد از باغی که میسوزد

چهل سال در این کشور و یک بنیاد ایران وجود ندارد و با یک وکیل الدنگی که نهار میخوردیم طلب هفتصد پوند برای انجام کارهای بنیاد ایران نمود که به او گفتم مگر نامش بنیاد ایران نیست ،‌شما دیگر چرا پول میخواهید که در پاسخ گفت بنیاد ایران هست ولی من کار تخصصی میکنم

تا زمانی که این نمونه الدنگها در این شهر هستند که کشور گوهر بارشان را لایق و در شان انجام کار تخصصی شان نمی یابند و در برابر دریافت پول فقط حاضر به انجام کار هستند، بایستی به حال خودمان زار زار گریست از اینهمه الدنگ در اطراف

اگر عکسی از الدنگهای رونده به مرکز اسلامی موجود بود برایم بفرستید

با سپاس و مهر

خلبان آرشید مطیع قوانین

Leave a Reply