روز کشتن عمرابن الخطاب به دست سردار ایرانی پیروز نهاوندی بر همه ایرانیان آزاده فرخنده باد

صدای ضجه و ناله زنان و دختران و کودکان ایرانی به گوش میرسید. صف دوشیزگان و بانوان ایرانی که برای فروش به بازارهای شام و مدینه ارسال میشدند دل هر بیننده ایران دوستی را به درد می آورد و اعراب وحشی که فرق طلا را از نقره نمیدانستند برای غنایم جنگی گله گله به سمت ایران سرازیر میشدند و ایران آنچنان اوضاع بلبشویی  در مدیریت کلان داشت که سپاه اعراب به هر روی توانستند دروازه های افسانه ای ایران را بشکنند. شکستی که هنوز زخم آن جگر هر ایرانی ایراندوستی را به درد می آورد

هرچند فرمانده سپاه عرب ( سعد ابن ابی وقاص) در پایان عمر زرتشتی شد و این به معنای شکست فرهنگی سپاه عرب  میباشد ،‌زیرا تفاوتی بین تمدن شهر نشینی ایران و دیوان و سالار و بارگاه و بارعام و بارخاص با چادرهای پشمی اعراب میباشند که حتی میتوانستند زن یکدیگر را از چادرها بدزدند و مال خود بکنند

هرچند که سرزمین ایران به دست آنها افتاد ولی تمدن و فرهنگ ایران پابرجا ماند و ساخته شدن شیعه از درون اسلام نیز نتیجه فرهنگ ایران بود که بعدا به آن خواهیم پرداخت

مهندس پیروز نهاوندی که به نام فیروز یا ابولوءلوء شناخته میشود که شاهد آنهمه جنایت  اعراب وحشی بود، وی  سردار دلاور ایرانی که در دوران پادشاهی یزدگرد سوم جایگاه بلندی در سپاه ایران و در منطقه خوزستان داشت پس از تجاوز آشکار اعراب مهاجم به ایران ، هنگامی که ابوعبید ثقفی از پل حیره گذشت تا به خوزستان بتازد در شمار سرداران « بهمن مردانشاه فرمانده سپاهیان ایران در آن زمان ، بود و توانست شکست سختی به ابوعبید بدهد ( جنگ پل که اعراب شکست سهمگینی خوردند)  که

او پس از آن بارها در جنگ با متجاوزان عرب حضوری پیروزمندانه داشت تا سرانجام در جنگی که به سقوط تیسفون منجر شد به دست اعراب اسیر شد و به عنوان برده به یک نفر عرب به نام مغیره بن شعبه » حاکم بین النهرین ( به قولی حاکم بصره یا کوفه ) فروخته شد وتازیان او را با کنیه « ابولولو » می خواندند ، او هیچگاه مسلمان نشد و برده را به مسلمان شده ترجیح میداد . او برده مغیره ابن شعبه بود 

پیروز نهاوندی که نجار ، آهنگر و طراح و سازنده آسیابهای بادی بود برای شکایت از مالیات ده درهمی مغیره به نزد عمر رفت و به او گفت شکایتی از مغیره ابن شعبه دارم که روزی ده درهم مالیات از در آمد من میگیرد و این میزان زیادی هست که عمر در پاسخ به وی گفت شغلت چیست که پیروز نهاوندی به وی گفت طراح و سازنده هستم و آسیاب بادی میسازم و آهنگری و نجاری و …. که عمر از وی پرسید آیا آسیابی برای من میسازی ؟

پیروز نهاوندی این سردار بزرگوار که منتظر شنیدن پاسخی در خور ازفرمانده عرب عمر ابن الخطاب بود متوجه شد که  وی هیچ وقعی به شکایت وی نگذاشته است و در پس آنهمه حقارت و زبونی که در پس حمله و تهاجم وحشیانه اعراب به ایران صورت پذیرفته بود به پاسخ عمر گفت که

آنچنان آسیابی برایت بسازم که آوازه اش در شرق و غرب هویدا گردد….. و  در صبح روز یازدهم آبانماه با خنجر دو دمی که ساخته بود (و به گونه هایی متفاوت این واقعه بیان شده است که چگونه به انتقام تمامی دختران و بانوان و کودکان و بردگان ایرانی) خنجر دو دم را سه بار در شکم عمر فرو کرد و این مردک فرومایه عرب را که باعث جنایتهای بسیار زیادی در ایران شده بود را به سزای عملش رسانید

یک سردار بزرگوار ایرانی اینچنین عمرابن الخطاب را به سزای عملش رسانید و این بایستی سر لوحه ای باشد که امروز فرزندان ایران در خصوص آخوندهای ایران ویران کن و مخصوصا خامنه ای الدنگ و حامیانش در سر بپرورانند

پیروز نهاوندی شش یا دوازده تن از همراهان عمر را نیز به  قول راویان تاریخ به درک واصل کرد و حال اگر در میان گذر بوده است یا به درون مسجد رفته است و خنجر دو دمی را که خودش ساخته بود تا دسته در شکم عمر فرو نمود که دست مریزاد دارد

دست مریزاد پیروز نهاوندی که بخشی از عقده ایرانیان از شکست قادسیه و سقوط تیسفون را پاک کردی و کاری کردی کارستان

ای سردار پیروز نهاوندی گرامی ،‌آن کردار تو همان است که از امروز به پس بایستی به سر آخوند و دار و دسته اراذل و دیوانه شان آورد. کسانی که اینچنین جنایات وارد شده بر نیاکان خودشان را به دست اعراب فراموش کنند و قبله سنگی عرب ( بت الله) را بر قبله نور و روشنایی ترجیح بدهند،‌بایستی دوباره بیندیشند که چگونه راه پیروز نهاوندی را ادامه بدهند و خود را از خفت و ننگ اعراب نجات بخشند و  برهانند

دیگر یکدیگر را حاجی و حاجیه خانم خطاب نکنند و بگویند مهربان و مهربانو/ چه ننگی برای یک ایرانی بزرگتر از آنکه حاجی یا حاجیه خانم خوانده شود

این روز بزرگ که بخشی از افتخار و اعتبار از دست رفته ایران و ایرانیان  است را به همه ایران دوستان دوباره و چندباره شادباش میگویم و کشتن عمر ابن الخطاب  به دست یک سردار ایرانی غرور مضاعفی برای من هست  بعنوان یک ایرانی سربلند و مفتخرکه کشتن عمرابن الخطاب به دست یک سردار ایرانی ،‌پیروز نهاوندی بود. فرصت آن رسیده است که جشن در خور شانی برای این روز برقرار کنیم و شادمانگی جشن عمرکشون را به گوش و چشم خامنه ای الدنگ و همه هم پیاله ای های اراذل و اوباشش برسانیم که آنچه پیروز نهاوندی یا ابولولو برسر عمر آورد ما بایستی بر سر یکایک آخوندهای درشت و کوچک و اراذل و اوباش دور و برشان  و حتی فکل کراواتیهای تو بغل غرب و عرب رفته شان در داخل و خارج از کشور بیاوریم تا ایران عزیزمان را  پس از اینهمه خفت و زبونی ،‌یکبار برای همیشه از دست این بی کسان ناچیز رها سازیم  چون ایران از تاریخ کهن تر و قدیمی تر هست و نام اسلام یک پیشوند ناکارآمد و خام و ناپخته برای نام بزرگوار ایران میباشد خاصه آنکه رفتن یک مرتیکه عرب محمد از دهی به دهی دیگر در عربستان نبایستی مبنای تاریخ ما باشد

ما ۱۱۸۰ سال پیش از رفتن آن مرتیکه عرب محمد از دهی به ده دیگر فرهنگ و تمدن داشتیم

یکی این را به نسل پیش از ما بگوید که با حماقت فراوان در دوران جوانی و نوجوانی چون مد بود پوشاک سپید آستین کوتاه میپوشیدند و توده ای شدند و سپس در شور بیشعور پنجاه و هفت به جای بررسی و مطالعه فرهنگ ایران و دستیابی به رمزواژه های صنعتی و عوامل پیشرفت فرهنگ ایران که هم اکنون حتی غرب نیز از آن بهره میبرد،‌در یک اقدام جاهلانه و بیشعورانه، با طراحی غرب و دشمنان ایران زمین انقلابی کردند که عامل دست اجنبی بودند بی آنکه خود بدانند و ایران را به مرز نابودی خواستند بکشانند که البته باز فرهنگ ایران به یاری ایرانیان رسید و نتیجه آن انقلاب  و یا شور بیشعور پنجاه و هفت خط بطلانی بر حضور اسلام و آخوند در ایران بود و همه ایادی چپ و راست ضد ایرانی مخصوصا افتضاح گروه های چپی که در بغل شوروی سابق همیشه دوست دارند غش کنند

این روز بزرگ را به همه ایرانیان آزاده شادباش میگویم و جشن عمرکشان بر همه ایراندوستان فرخنده باد

خلبان آرشید مطیع قوانین

 

از هفتم آبانماه روز کورش تا یازدهم آبانماه سالروز به درک رفتن عمرابن الخطاب به دست پیروز نهاوندی مرد بزرگ ایرانی

هفتم آبانماه روز کورش بزرگ بود – یازدهم آبانماه هم روزی هست که مهندس و طراح بزرگ ایرانی برای آسیابهای بادی که همینک هرکسی توربین بادی برق میسازد یادی از این مرد بزرگ و گرامی میکند، او عمر را در پس همه زجرهایی که برای ایران پدید آورد به  سزای عمل ننگینش رسانید که هنوز هزار و چهارصد سال هست دامان ایران عزیزمان را فراگرفته است. یازدهم آبانماه جشن عمر کشون هست به همه ایرانیان شاد باش میگویم و اگر کسی خواست این را به شیعه نسبت بدهد نیز جای بحث دارد که از حوصله این کلام خارج هست

 هشتک یازدهم آبانماه را در طی سالهای آینده طراحی و اجرا خواهیم کرد و جشن عمر کشون را ،‌حالا تو جاده شیراز اصفهان را تعریض کن،‌سال آينده چه میکنی؟

مطلبی با عنوان دلیل هشت از ۴۴ در وب سایت مرگ بر خامنه ای دات کام گذاشتم برای مرتیکه الدنگ خامنه ای و همه الدنگهایی که باعث بقای این ضحاک زمان هستند و این الدنگها خیلی هم از ما دور نیستند. آن مطلب را در این لینک زیر میتوانید ببینید. شمشیر از رو بسته ام و نفس کش میطلبم که نمیتوانم در میدان جنگی باشم که من را میکشند و مماشات فریب سبز و اصلاحات را سر بدهم یا خودفروختگانی که میروند به بنگاه های خبر پراکنی شرق و غرب سرویس میدهند و یا به صف ننگین انتخاباتهای نمایشی حکومت اسلامی در خارج از کشور میپیوندند . نامردانی که نیاز به پیوند تخم دارند و بعد بیاییند دم از مردانگی و شرافت  و آزادگی و ایران و فرهنگ ایران بزنند

جوانان ایران را به خاک و خون کشیده اند و من فکل کراوات نمیزنم درشبکه تلویزیونی دشمنان ایران و یا خادمان دشمن ایران در روبروی دشمن تا دندان مسلح خانگي، بلکه عربده میکشم و نفس کش میطلبم ای خامنه ای الدنگ با همه مزدوران الدنگ تر از خودت در داخل و خارج، بیایید به جنگ رو در رو اگر مردید

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی

 تا با تو بگویم غم شب های جدایی

 بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان

 من عودم و از سوختنم نیست رهایی

 تا در قفس بال و پر خویش اسیرست

 بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی

اینهم مطلبی که برای بستن جاده ها توسط خامنه ای الدنگ به سمت آرامگاه کورش (که لرزه به دامان حکومت اسلامی کشانده است )نوشتم در وب سایت مرگ بر خامنه ای دات کام

عظمت فرهنگ ایران چقدر هست که یک آرامگاه پس از هزاران سال اینچنین بنیان حکومت ضحاکان را به لرزه می اندازد ولختی بیندیش که چه لرزه ای از نفس کش طلبیدن ما دارند این الدنگهای حکومت اسلامی/ وای که روز واقعه تان چه شود

تا تیغ نیز در دست داریم و رو در روی ما ایستاده اید بسان گیو و گودرز و سیاوش و رستم بر سرتان میباریم/ تیغ بر زمین گذاشتید و تسلیم شدید آنگاه میدانیم که چه باید بکنیم بر طبق دستور فرهنگ انسان ساز ایران زمین مگر آنکه پهنه انتقام سیاوشی باشد و ….. ای وای بر شما که بدهی های کلانی دارید از قادسیه گرفته تا …. ای خامنه ای الدنگ ننگ بر بی خردی تو، حال با کرباسی بر سر که جای تاج را گرفته است میتوانستی چه عظمتی برای ایران و جهان بیافرینی از مهر و دوستی و پیشرفت انسانیت و آرامش جهان ولی غرور و کبر و کم دانشی و بیسوادی تو از فرهنگ ایران علاوه بر ذهن مالیخولیایی مذهبی ات اجازه اندیشیدن درست به تو نمیدهد

نه گریه‌ای، نه خنده‌ای
که سر کشم به پای دل پیاله را
نه شاهدی
که سر نهد برای من ترانه‌ای

نه مطربی
نه مطربی نه شاهدی نه گریه‌ای نه خنده‌ای
نه شبنمی که بوسه‌ای زند نگاه غنچه را

نه غنچه‌ای
که سر زند در این بهار تشنه لب

نه بلبلی
که نغمه برکشد میان تابتم

نه سبزه‌ای

نه سبزه ای

دلیل هشت از ۴۴

آرشید مطیع قوانین

خلبان پرواز آزادی برای صلح و دوستی در ایران – متخصص مدیا و مولتی مدیا

لعنت بر حسین و جد و آبادش

وقتی یک مرتیکه الدنگ مشنگی مثل خامنه ای آدمکش رهبر کشوری مثل ایران باشد و یک مشت پدر و مادرهای خنگی که ما داشتیم و شور بیشعور پنجاه و هفت را راه انداختند برایشان و آنها هم مثل گاو به خیابانها ریختند و شاه چمدان به دست هم که با ترس کشور را ترک  کرد و سرنوشت میلیونها آدم و آن  آب و خاک گرامی را به دست خمینی دجال قبرستان رونده سپرد، خوب چه توقعی از من میرود که جانب حرمت را نگه دارم زمانی که چهل سال از زندگیم را در حیرانی این بازی روزگار گذراندم که چه شد؟

تا چشم گشودیم دود بود و لاستیک  آتش زده وسط خیابان و گاز اشک آور و سربازهایی که بایست حریم مرزهای کشور باشند با لوله های تانک گیر کرده  به  درختهای خیابان و……. و باز اتوبوس پیمایی جاوید شاهی خانواده های افسران آرتش در برابر راهپیمایی  مرگ بر شاه گویان مردم قشر حاشیه نشین که بعدا استادان دانشگاه نیز در بالای ساختمانهای دانشگاه پهلوی و رصدخانه شیراز! در ماه به دنبال صورت خمینی بودند!! عجبا از این خر مهره گان  روزگار ما که به گند کشیدند ایران و ایرانی و منطقه و جهان را با حماقت وصف ناپذیرشان

بعدش هم باز دود و جای گلوله بر ارگ کریمخانی و دستهای خون آلود که اثرشان بر دیوارهای باغ ملی خیابان پهلوی مانده بود. کم کم که روزگار گذشت و خیابان پهلوی طالقانی شد،‌خونها نیز رنگ خودشان را باختند و چندی بعد نیز که طالقانی سرش به زیر آب رفت دیگر حتی کورسویی از خون دستها بر دیوار کنار کتابخانه و باغ ملی نمانده بود

چیزی از این بلبشو و خر تو خر ها و بگیر و ببندها و جر و دعواهای خانوادگی بر سر احزاب و …. نگذشته بود که ناگهان عصر یک روز تابستان صدای آژیر قرمز را برای نخستین بار شنیدیم  و رادیو گفته بود که عراق حمله کرده به ایران

هنوز خشم سوزاندن برگهایی از کتاب فارسی( پارسی) دوم ابتدایی که داستانی در مورد ساسانیان بود و تا هنوز آنرا نخوانده ام و حسرتش را بر جگر دارم ،‌فروکش نکرده بود که حال خبر از حمله کشوری عرب زبان به کشورمان میشنیدم. کشوری که تا دیرزمانی نه چندان دراز بخشی از کشور نازنین خودمان بوده است و …. جزء کشورهای حامل تمدن ایران ( البته به غیر از زبان تازی) و حالا جنگ شده بود

اضطراب خاصی کودکی ما را فرا گرفته بود،‌همه چیز تنگ و ترش شده بود،‌مدیر مدرسه که سردبیر حزب رستاخیز و نشریه رستاخیز فارس نیز بود( آقای شرقی) حال تبدیل به مرد محتاجی شده بود که میخواست از هر طریقی که شده پولی به دست بیاورد تا زندگی را سپری کند،‌ آه شرقی کجایی که ببینی همان دانش آموزانی که شعار مرگ بر شاه میدادند و تو آنها را نصیحت میکردی،‌امروز از بلا نسبت خوردن خودشان…. چه بگویم

از مدرسه عریض و طویل شرقی در یک مدرسه یک شیفته با تغذیه رایگان،‌رسیده بودیم به مدرسه مطهری ،‌دختر و پسر جدا،‌بدون تغذیه و مدرسه دو شیفته با حضور معلم دینی و انجمن اسلامی و اه چه متعفن بود این گذار و گذر با نمازهای اجباری به زبان عربی

از آن مدرسه بزرگ رسیده بودیم به یک خانه اعیانی با ده پانزده  اطاق که هر اطاق یک کلاس شده بود و درختهای نارنج در حیاط که با منگنه برگهایشان را به هم میدوختیم با زودتر بزرگ بشوند و بالا بروند  تا هنگام بازی  و دویدن در حیاط آن خانه اعیانی که به صورت قصبی مدرسه شده بود ، سرمان به شاخه هایشان گیر نکند و چه خوشبوست بوی عطر بهار نارنج در اردیبهشت ماه شیراز

بوی خون و کشتار به راه بود،‌ شماره تلفن ما ۴۱۰۵۰ بود  و یک روز تلفن زنگ خورد و چون من کودک هفت ساله ای بودم که خیلی باهوش و اهل بحث و …. بودم ازطرف سپاه پاسداران دعوت شدم برای بازجویی! زیرا نام من و شماره ام در کتابچه یکی از اعدامیها بوده است

روزها سپری شدند و هر روز میدیدم که چه بدتر میشوند و در این عبور از بدیها به بدترینها بود که به سن بلوغ رسیدیم و جامعه ای که داشت برای اسلام ناب محمدی خودش را آماده میکرد با تابلو عشق ممنوع روبروی ما ایستاد

عشق ممنوع

موزیک ممنوع

رقص ممنوع

دوست دختر ممنوع

رانندگی ممنوع

 حال ممنوع

خندیدن ممنوع

کوه رفتن ممنوع

دوچرخه سواری ممنوع

موتور سواری ممنوع

نوار کاست ممنوع

نوار ویدیو ممنوع

پیاده روی ممنوع

و در این ممنوعیت ها بود که با برک دانس و هلکوپتری و موهای طاق زده و پاچه های آنچنانی آشنا شدیم و  به جنگ ممنوعیتها رفتیم

اگر دوست خانوادگی بود که عکسی بر دیوار داشت و زیر آن نوشته بود که پرنده مردنی است ،‌پرواز را به خاطر بسپار و آن عکس دختر پا پسر جوانی بود ،‌بویی از اعدامهای ۶۷ به مشامت میرسید

اگر دوستی داشتی که عکس پدرش را یواشکی به تو نشان میداد که افسر نیروی هوایی بود و همیشه فقط عکسش بود و هیچوقت خودش نبود و مادر دوستی که هیچوقت لبخند را بر لبانش ندیدی و مثل مادر ندیده هاچ زنبور عسل همیشه در تلاش و کوشش بود،‌آنوقت میفهمیدی که پایگاه شاهرخی و کودتای نوژه ای در کار بوده است و چندین نفر اعدام شدند

و کم کم چهره خمینی محبوب برای برخی منفور میشد

برای آنها که دست به دست او دادند برای نابودی ایران و من آنها را الدنگ مینامم

بعدش هم شور و شوق جوانی برای رفتن به جنگ و سنگرساز بی سنگر شدن

دیدن نصیری که کاسه لودر را با شن پر میکرد و روبروی گلوله مستقیم تانک میگرفت

دیدن گودرزی که رفته بود از عراقیها لودر و بلدوزر میدزدید

دیدن شهریاری که تیر از سمت راست سرش وارد شده بود و از سمت چپ خارج شده بود و مرده شور متوجه میشود که زیر پلاستیک شهید اندکی بخار جمع شده است و متوجه زنده بودن او میشود

جالب بود که فقط چشم راستش را از دست داده بود و دوباره میخواست به جبهه برگردد که دکتر ها به او این پروانه را نمیدادند

و عاشق شهادت شدن،‌ و بیچاره شاهرخ آموزگار زبان انگلیسی که چقدر حرص خورد تا نگر دانش آموز عاشق شهادت را تغییر دهد

و جنگ تمام شد با خفت   که پرسش این بود تکلیف نیروهای جنگنده چه میشود؟

آنهمه انرژی و پول که هزینه میشد اکنون کجا بایست دوباره به هدر برود؟

و باز بوی خون و کشتار به مشام میرسید

خمینی دجال مرد و همسایه صبح ساعت هفت جیغ زد و ما را که بر پشت بام خوابیده بودیم از خواب پراند،‌فقط همان یک همسایه خمینی دوست بود،‌مابقی برخی متظاهر به دوستداری خمینی بودند چون مدیر کل بودند و برخی هم تره خورد نمیکردند

اعتراض ما در روز مردن خمینی پوشاک آستین کوتاه پوشیدن بود وخوش تیپ در مسیر قدم زدن!  ما را داشتند میکشتند و ما چه راحت از سر تقصیر آنها گذشتیم

لحظه به لحظه زندگی ما را از بین میبردند

درگیریها با معلم دینی،‌مسيول انجمن اسلامی و همه الدنگهایی که ما الدنگی آنها را بر نمیتافتیم

گذشت و گذشت و گذشت تا به امروزه روز میرسیم

در لندن

پس از چهل سال

و هر روز الدنگهایی را میبینم که تقاضای پناهندگی میدهند ،‌آنهم پناهندگی سیاسی ولی چون الدنگ هستند هیچ کاری برایش نمیکنند

نمونه قصه هایش را زیاد دارم که به زودی با عکس اینجا می آورم

حقیقتش خواستم فیلم بکنم که وقتش را ندارم و آنها نیز ارزشش را ندارند ولی الدنگ هستند چون خودشان میدانند که الدنگ هستند

مثلا کیس زرتشتی گری میدهند و در مسجد خامنه ای آدم کش بی همه چیز سینه میزنند و نان حکومت اسلامی را میخورند که از پول جاکشی هم بدتر است

مثلا پریده موسیقی که چه عرض کنم،‌حتی گلاب به رویتان ریده موسیقی ایران هم نیستند که پدیده معرفی شان میکنی و کلی بال و پر بهشان میدهی و حتی مدعی تغییر نام میشوند که از نام عربی به نام ایرانی بر میگردانند ولی شان و لیاقت و شخصیت و به قول دوستانی که او را دیدند و کمک به حال و سرپناهش بودند،‌معرفت و شعور ندارد و با آنکه اداعای تغییر نام از عربی به ایرانی را دارد ، میرود و برای سامی یوسف نان به نرخ روز خور بی همه چیز که از فرهنگ ایران به دور افتاده است و دستمال به دستی عربها را میکند ،‌مینوازد و کماکان مینوازد و کماکان مینوازد و عجب نان به نرخ روز خورهایی هستند این الدنگها

مرتیکه الدنگ مگر ما نوکر و عمله ات بودیم که اینهمه به تو کمک و خدمت کردیم که تو مثل اون الدنگهای دیگه حتی حرمت نوروز را نگه نداری و یک تماس هم نگیری – حالا رفت و آمد و آوردن وسایلت از فرودگاه ،‌آوردن خانواده ات از فرودگاه،‌پیگیری کارهای اداری و حقوقی و پناهندگی ات  و پول قرض دادنها به تو به کنار ولی مردک دستت میشکست جند جعبه گز  یا سوهان برای این همه محبت بگیری دستت و پیشکش بکنی به این چند نفر آدمی که اینهمه به تو محبت کردند. واقعا گاو پیش برخی پرفسور هست ،‌ولی خواستم بهت بگویم که خودتی . چون وقتی رفتی به اون دوستی که چند ماهی در خانه اش خوردی و خوابیدی و به او هم نارو زدی ، گفته بودی که آرشید به زور پول به من قرض داده است ، آخر گفتم مرتیکه الدنگ تو مثلا خیر سرت هنرمند هستی و بهتر است که یک هنرمند به بنایی و کار ساختمان نرود،‌با تو قرار دادی بستم که مثلا فکر نکنی که منتی سر تو باشد برای آن وجهی که به تو میدهیم ولی با کمال تاسف شما حتی یک ساعت نیز برای آن قرار و قرارداد نگذاشتی و آنوقت میگویی که آرشید به زور به من پول قرض داده است…….. آه که  متاسفانه از این الدنگهای بی معرفت و شعور در سپاه خامنه ای جاکش بسیار زیاد هست که من به زودی همه را با مدرک و نام دقیق بالا میگذارم و حتی اگر برسم که آنها را فیلم میکنم و در یوتیوب میگذارم

یا اون الدنگ لقمه به حروم و بی حرمتی که حرکت اعتراضی من به اکبر گنجی  و طرح اسلام صلحش را میبیند و بعد میرود مینویسد که من آدم حکومت اسلامی هستم،‌ای بی آزرم بی معرفت که علیرغم الدنگ بازیهایت چقدر دلم برایت میسوزد،‌مخصوصا زمانی که نوجوان بودی و در تعطیلات مدارس درب پانسیونها را میبستند و تو هیچ جا به غیر از زیر پلها و … نداشتی بخوابی. همیشه این شخصیت اتچ دن اتک تو را که میبینم از فشارهای روانی و جسمی که به تو آمده است در آن دوران سخت را متصور میشوم و دلم برایت میسوزد ولی الدنگ ایران را با این کمبودهایت نسوزان و یک رزمنده ایران را نخواهی که پایین بیاوری و همکار خامنه ای بشوی ،‌هرچند که اینک در تلویزیون ان و گه ( من و تو) که مستقیما از حکومت ننگین تامین هزینه میشود، این سوپاپ را به خوبی میکشی برای بقاء حکومت ننگین اسلامی

حیف که مرام من این هست که ایرانی نبایست ایرانی را در کشور غربت به پلیس و دادگاه بکشاند وگرنه با قانون لیبل چنان بلایی بر سرت می آوردم که رب و روبت را یاد بکنی مرتیکه الدنگ چرت نویس

این شهر پر هست از الدنگ، بله پر هست از الدنگهای ریز و درشت که با بی بی سی ملعون مصاحبه میدهند و سر و دست میشکنند که معروف باشند و بهای معروفیتشان فروختن میهن باشد

 الدنگهایی که با پول دولت همیشه دشمن ایران یعنی اعراب ، تلویزیون میزنند و حتی نمیدانند که هزینه ساته لایتشان چقدر هست،‌الدنگ نوری زاده با تو هستم که خواستی خودت را به واسطه دوست مشترک به ما بچسبانی ولی راهت رو بستم

شما الدنگها بوده اید و هستید که این شهر هنوز یک بنیاد ایران ندارد

شما الدنگها بوده اید و هستید که این شهر مرکز اسلامی خامنه ای آنچنانی دارد

شما الدنگها بوده اید و هستید که اپوزیسیون تبدیل شده به پوفیزسیونی که اگر بگیرند و آنرا بچلانند، چند ده کیلو شیره از هر روز آن میچکد

یا آن مرتیکه سبیل تاب که سرجوخه بوده و خود را سرهنگ اعلام میکند و در هر جلسه ای که مینشیند سهم میز خودش را نمیدهد ولی نامه مینویسد به رییس جلسه میدهد  که فلانی را حواستان باشد

مرتیکه مفت کش پنج واحد پول سهم میزش را نمیدهد بعد توهم  افسر بازرسی به او به دست میدهد

یا آن مرتیکه الدنگی که حقوق بازنشستگی از حکومت ننگین اسلامی میگیرد و سر میز مهمترین جلسات اپوزیسیون ( پوفیزیسیون) نیز مینشیند و جالبتر آنکه همسرش پای ثابت مسجد خامنه ای در لندن هست برای نذری دادن ها و نذری گرفتن ها و سفره های عباس و گند و گه هایی که به راه هست

یا آن الدنگی که میگوید پنج دوره نماینده مجلس اعلیحضرت بوده است و سال گذشته که چهارشنبه ای بود و نهار با هم بودیم وقتی در روز مردن حسین عرب شراب را بر میز گذاشتم با وقاحت تمام گفت که ما بچه مسلمانها روز مردن حسین ابن علی شراب سر میزمان باشد،‌این یک الدنگ ۹۵ ساله هست که حال شما از من میخواهید که من چه حرمت و احترامی برای اینها قایل باشم، همه اینها که باعث بقای الدنگ بزرگ یعنی خامنه ای هستند

جالب آنکه در همان روز نیز عکس رضا مظلومان یا کورش آریامنش را بر روی آیپدم گذاشته بودم و با یک شمع زیرش بیاد بزرگواری و عظمت آن مرد

حال دیگر طی این چند دهه زندگی در این شهر الدنگهای زیادی دیدیم که سر فرصت به تک تک آنها میپردازم که پانصد یا هزار سال دیگه بدانند که چرا ایران چنین بود و چنین ماند و چرا جهان رو به ورطه سقوط و ناکامی گذاشت

زیرا وقتی که کشوری مثل ایران از فرهنگ شاهنامه به دور افتاده باشند و شناختی نسبت به آن اسطوره ها و … نداشته باشند و گیو و گودرز و فریدون و ایرج و سلم و تور و پریدخت و سام و زال و رستم و سیاوش و افراسیاب و کاوه و بهرام و …. را نشناسند و در عوض علی عرب و حسن عرب و حسین عرب و ……همه این گند و گه های وحشی را بشناسند و مبدا تاریخشان را رفتن مرتیکه عرب محمد از دهی به ده دیگر در عربستان بدانند،‌خوب این مردم الدنگ هستند،‌حال فامیل من باشند، همشهری من باشند،‌هم میهن من باشند

در خارج و یا داخل کشور باشند

یک مشت الدنگ نا کار آمد که از پوفیزسیون شیره ای و تریاکیش بخاری بلند نمیشود و کلا نسلی هستند که جهت تخریب نسل ما آمده اند و من دیگر طاقتم طاق شده است

برای چه به خامنه ای الدنگ و همه الدنگهایی که روش خامنه ای را تقویت میکنند بایستی احترام گذاشت؟

برای چه بایست به صاحبان طرح جنبش فریب سبز وقعی نهاد و الآن کم کم وقت سر بیرون آوردنشان از تخم هست که دوباره یک تاخیر و یک بازماندن حکومت ننگین اسلامی در کشور ایران زمین ، کشور قهرمانان با حمایت بی بی سی و وی آو آ که یک مشت پوفیوز الدنگ بروند و با آن شبکه ها همکاری کنند و یک مشت پوفیوز تر سر و دست بشکنند که بروند و یک مصاحبه با آنها بدهند ،‌پنجاه شصت پوند بگیرند و یک تاکسی هم برود دنبالشان و آنها را باز گرداند به کلبه های تحقیر شده شان

متاسفانه در این شهر الدنگ چپی و الدنگ جمهوری اسلامی و الدنگ بی تفاوت و الدنگ پناهنده سیاسی که میگوید من کار سیاسی نمیکنم و الدنگ علاف و بیکار بسیار زیاد هست ولی چند مرد آزاده سراغ دارید که یک ساعت کار مفید برای ایران و برای کودکان کار آن سرزمین بکند در زیر پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان که الدنگهای مجاهد خلق ضبط صوتی ( چون وقتی هر پرسشی که از هرکدامشان بکنی، مثل نوار کاست ضبط صوت پاسخ میدهند) هویت آن پرچم شیر و خورشید را نیز به گند کشیده اند

خلاصه الدنگ زیاد هست

از اروپا تا آمریکا – از تلویزیونهای مثلا پوفیزیسیونی تا تلویزیونهای بشکن و بالا بندازی

حالا هی به من میگویند که پرده حرمت کجا رفت؟

پرده حرمت را لولو برد،‌دارند مارا میکشند و خاکمان را به توبره میکشند و ناموسمان را به کشورهای حاشیه خلیج و اروپا دارند صادر میکنند آنوقت حرف از ادب میکنید

من میخواهم با دشمنم بی ادب بجنگم به کسی هم ربطی ندارد

دشمن ایران من نیز همکارهایی دارد مثل بی تفاوتهایی که شوهرشان را ساعت یک شب میبری استودیو ،‌یک مصاحبه باهاش میکنی و یک ریال پول هم نمیگیری به غیر از پنجاه پوند دستمزد برای کارگر فنی که مستقیم نیز به خودش پرداخت میشود و بعد همسرش را هم که می آوری میپرسد: که مگر فلانی پناهنده سیاسی شده است؟ آه من نمیدانستم که سیاسی شده است وگرنه نمی آمدم……. ارواح عمه خامنه ای که اگر تو راست بگویی…. دشمن ایران من دروغ و دونگ هست و الدنگهایی که دروغ میگویند،‌برای پیشبرد کارشان دروغ میگویند ،‌برای قلاب انداختن به دیواره های سقوطشان هر روز و هر شب در طرح و نقشه برای سوء استفاده از دوست ، برادر،‌خانواده و دیگران هستند

حال نمیدانند که بر مبنای قاعده روزگار که باد بکاری،‌طوفان درو میکنی

و این طوفان من هست که به زودی با فیلم می آیم

آخوند مرکز اسلامی منتظر باش

پ ریده موسیقی ایران منتظر باش

 الدنگهای مرکز اسلامی خامنه ای- دفتر جاکشی لندن  بروها منتظر باشید

آخ که اگردردسر این الدنگهای نان به نرخ روز بخور را نداشتم که همینک کیس دولت فخیمه انگلیس را که آماده کرده ام به مناسبت نسل کشی بیش از پنجاه درصد از هم میهنانم در سال ۱۹۱۷ به دادگاه میبردم

آخ که دلم میسوزد از باغی که میسوزد

چهل سال در این کشور و یک بنیاد ایران وجود ندارد و با یک وکیل الدنگی که نهار میخوردیم طلب هفتصد پوند برای انجام کارهای بنیاد ایران نمود که به او گفتم مگر نامش بنیاد ایران نیست ،‌شما دیگر چرا پول میخواهید که در پاسخ گفت بنیاد ایران هست ولی من کار تخصصی میکنم

تا زمانی که این نمونه الدنگها در این شهر هستند که کشور گوهر بارشان را لایق و در شان انجام کار تخصصی شان نمی یابند و در برابر دریافت پول فقط حاضر به انجام کار هستند، بایستی به حال خودمان زار زار گریست از اینهمه الدنگ در اطراف

اگر عکسی از الدنگهای رونده به مرکز اسلامی موجود بود برایم بفرستید

با سپاس و مهر

خلبان آرشید مطیع قوانین

امرداد یا مرداد

وقتی با یک پیشوند الف کلمه امرداد یا جاودانگی در فرهنگ مردمی که فرهنگشان را نمیدانند تبدیل به مرداد و یا ناجاودانگی و مرگ میشود

به همین سان یک انسان خوب با هزاران کار خوب در بین همین مردم دیوانه هم خوب نمیشود

گاهی اگر نباشی به مانند همان الف استوار ،‌میبینی که یک یا چند زندگی ،‌ نازندگی میشود و زمانی که نازندگی بودن را از آنان بازگرفتی و زندگی دوباره ای بخشیدی، آنگاه باز به دلیل نگاه آزاد منشانه  و از نوع ایرانی که داری، تو را به جوخه های کوته قدی اندیشه هایشان می سپارند و میخواهند که عشق را باز بکشند،‌آنگونه که برای خود کشتند و نسل در نسل آنرا به نسل پس از خودشان با نادانی و کم دانی ادامه دهند و تخم نفرت و خشم و کینه و دوری و جدایی را بکارند

آه کجایید نیاکان بزرگواری که تاریخ آفریدید تا ببینید که بزرگان سن و سال امروزین ، کودکانی خردسال هستند که نادانسته ایران و مام میهن را از تاج وارهانده و به کرباس آخوند می بخشند ، و همان بزرگان آشوب کننده دیروز ، امروز پیران سرخورده و وامانده ای هستند که باز با همه تکیه هایشان بر زانو و بازوی آزاد اندیشی ما،‌آنچنان چوب در چرخ آزادی و عشق میکنند که انگار همیشه زنده میمانند. این است مشکل نسل من، همانگونه که به خانه دشمن پناهنده شده ام! از دست دشمن خانگی، امروز هم مبدا و آغاز نسل من و مایان،باز مایه بدبختی و مشکلات نسل من و مایان شده است

آه کجایی حرمت بزرگی خرد، که از دست رفته ای

 در میان انبوهی خُردِ  بی خِرَد که تنها خَرسال هستند بایستی در  انتظار نگاه ناگهانی بمانیم،‌ تا با نگاهی عمیق فسیل پهن و تلخ هیپنوتیزم یک روند انتزاعی را بشکنیم و عشق را باز بکاریم تا باری بدهد برای آزادی ایران

و اینسان تنها به مانند یک الف هستیم بر سر یک کلمه مثل امرداد که جاودانگی با بودنمان میشود و مرگ با نبودنمان

گاهی با سکوت نگاهت و کلامت در نیمه آگوست پیش رو( پایان امرداد)، بودنی نبودن میشود و با بودنت ،یک نبودن به بودن جای خود را میبخشد و حتما که سکوت نگاه و کلام را میشکنم و شکسته ام با صدای خیلی بلند در نعره مرگ بر خامنه ای دات کام

 آیا باز بایستی حرمت بگذاریم به مشتی دیوانه که زندگی را به دهان خودشان و دیگران سخت تلخ کرده اند

و میخواهند که عشق به ایران را نادیده بگیریم …. به چه بهایی در این زندگی یکباره؟

 یک مشت دیوانه که کشورم را به کام خدای دیوانه اعراب ( الله) به غنیمت برده اند و خودشان نمیدانند چه میکنند آنگاه با شور بیشعور ۵۷ خواستند که برای من و دیگرعزیزانم تصمیم بگیرند

ای لعنت بر اسلام و شیعه و خدای عرب( الله )و رسولش و آلش و لعنت بر سلمان پارسی خائن وطن فروش جاه طلب

وقتی که میبینی یک احمق مینویسد الا بذکر الله تطمئن القلوب و مشتی احمق تر، بدون اندیشه آنرا پیروی میکنند،‌دلم برای آن مال باختگانی میسوزد که همان آویزندگان الابذکرالله تطمئن القلوب ،‌با پول آن مالباختگان قبلشان را و فکرشان را در خانه و ماشین و باغ و …. آرام میکنند و شعار آرامشی الله نشان میدهند که تهوع بر انگیز است.

آیا نمی بینید وقتی که دو گروه با الله اکبر و الله اصغر سر یکدیگر را امروزه روز میبرند وببینید که چه گذشت بر نیاکان گرامی ما .

 ای ایرانی کم دان و ناآگاه آیا صدای ضجه ها و ناله های مادران و برادران و خواهرانت را در پشت سده های تاریخ نمیشنوی که به دست اعراب وحشی صحرای سینا به غارت رفتند و اسیر شدند و ذلیل شدند و مورد تجاوز و بی مهری و زیاده خواهی عرب قرار گرفتند. یک مشت عرب وحشی که فرق طلا و نقره را نمیدانستند و علی گردن شکسته پسر ابی طالب ،‌مرتیکه بی هنر بایستی فرش نفیس بهارستان را قطعه قطعه کند و بین اعراب وحشی تقسیم کند. ای ننگ بر ما که اگر قرار باشد از فرهنگ و هنر اسلامی بخواهیم حرف بزنیم زمانی که اسلام هیچ هنری به غیر از کشتار و خونریزی و قهر و جنگ و بدبختی نداشته است و حتی یک آیه در قرآن نمی یابی که در مورد کشاورزی و صنعت و هنر حرف زده باشد

ای ننگ بر خاندانی که من از آنان باشم و آنها بخواهند که خود را مسلمان  و شیعه بدانند. خاندانی که بسیار میترسند،‌ بسیار دروغ میگویند ،‌ بسیار سوء استفاده مالی میکنند و بسیار خشک فکر هستند. این هست حال اکثر خاندانهای امروزین سرزمین من ایران ،‌مگر اینکه تک و توک بین آنها برجستگانی ببینی که باز چونان خودت در زیر بار حماقت ها و دروغها و دو رویی ها ، له شده اند و گاهی نایشان بر نمی آید،‌تو صدای آنان باش

دیگر نخواهم گذاشت که جهل و جنون، عشق را مدفون حماقتش نماید. عشق به آزادی و آزادگی،‌عشق به سبزی و خرمی ، عشق به ایران و آبادانی آن کشور نازنین پس از هزاره ها ودیگر بس است قرآن پر از اشتباه بر سر سفره هفت سین ایرانی

از این پس بر باد میدهم آنان را که تا نیمه راه آمدند و سوء استفاده های مالی و موقعیتی شان را کردند و بخواهند در پس سوء استفاده هایشان به ریش نداشتهء من  آزادیخواه بخندند

روزگارتان را به مانند دروغ هایتان سیاه میکنم ای ضحاک و ضحاکیان که کیس های پناهندگی زرتشتی میدهید و درلندن در سفره های حسن و عباس و حسین با عَلَم و کَتَل السلام علیک عکس اینستاگرامی میگیرید،‌ننگ بر شما باد

مرگ بر خامنه ای دات کام

امروز با نوشتاری تازه در مرگ بر خامنه ای دات کام

لینک

دلیل سه از ۴۴

پاینده ایران آزاد و به کوری چشم دشمنان ایران و خود فروختگانی که کیس پناهندگی زرتشتی میدهند ودر مسجد خامنه ای کثیف در لندن سینه میزنند

ننگ برخودفروختگان دروغگو و مال مردم خور

 

نوروز در راه و پیشکش نوروزی من به ایران: مرگ برخامنه ای دات کام

خامنه ای ٬ از فردا و آغاز سال نو ۴۴ روز به تو هنگام میدهم تا پیش از اینکه اشلو بشی

چهل و چهار روز هنگام داری که یا دست از ضحاک بودن برکشی و حرمت ایران و انسان ایرانی را نگه داری

…..یا اشلو میشی

ایران یکبار در تاریخش ثابت کرده است و شاید این ۴۴ روز تنها شانسی هست که تو میتوانی از آن بهره ببری

ایران مسلمان نیست و شیعه نیز اسلام نیست. ایران به اسلام نیازی ندارد. به خرد خودت بازگرد و فرهنگ ایرانی را   درک کن ٬ تا اشلو نشی

وگرنه من از جان گذشته برای ایرانم ایستاده ام ای ضحاک زمان

کسانی که جا برایت بکشند را در همه جا زیاد داری ٬ جوجه بسیجی هات رو بفرست بیان تا اونها رو نخست اشلوشون بکنم

   این هم پیشکش نوروزی من به صلابت ایران جوان

www.margbarkhamenei.com

 “سر بالين فقهي نوميد، كوزه اي ديدم لبريز سوال”

 تا وقت داری به دامان فرهنگ ایران بازگرد تا اشلو نشی

خلبان آرشید مطیع قوانین